کد مطلب:211414 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:115

ترجمه حدیث مفضل
محمد بن سنان از مفضل بن عمر روایت می كند كه گفت یك روز عصر پس از نماز در مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودم بین قبر و منبر بودیم و به رسم معمول میان اصحاب از سخنان امام صادق علیه السلام كه تعلیماتی می داد بحث می كردیم در این حال ابن ابی العوجا به رسم معهود وارد مسجد شد - و چند نفر اطراف او را گرفتند - من در این حال در فكر بودم كه خداوند چه فضیلتی از علم و دانش و چه شرافت و كرامتی به این خاندان عنایت فرموده است.

ابن ابی العوجا اشاره به قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم كرد گفت صاحب این قبر به كمال مراتب عزت رسید و دارای تمام خصال و صفات حمیده بود.

رفیقش گفت این مرد فیلسوفی بود كه دعوی بزرگی كرد و برای اثبات معجزه خود كلماتی گفت كه معجزه او قرار گرفت - و بر عقلها چیره و سلطنت یافت و فهم مردم در دریای فكر صاحب این قبر غرق شد و همه مستغرق اوصاف و صفات او گردیده دعوت او را پذیرفتند - و عقلا و خطبا و فصحای بزرگی به مذهب او گردن نهادند - او نام خود را با نام كسی كه مردم را به نام او دعوت می كرد قرین و دوش به دوش قرار داد و در مساجد و مدارس و صومعه های شهرها و بلاد آوازه اش بلند شد و هر صبح و ظهر و عصر و شب و خفتن پنج بار نام او را می برند و در هر دشت و صحرا اذان و اقامه به نام او تجدید می شود و هر آن او زنده می گردد.



[ صفحه 277]



ابن ابی العوجا گفت نام محمد صلی الله علیه و آله و سلم را كنار بگذار كه مرا به حیرت انداخته است كمیت فكر من در میدان دعوت او لنگ و حیران گردیده - باید در دعوت او سخن گفت و آن اصولی كه محمد صلی الله علیه و آله و سلم آن را پایه و مایه كار خود قرار داده بحث كنیم.

در این موقع سخن از صانع عالم و نام خدای جهان آفرین پیش آمد و آنها انكار خدائی نمودند گفتند دنیا را خدائی نیست و صانعی ندارد و آنچه در عالم متكون می شود خود به خود به وجود می آید و پس از چند صباحی از بین می رود ما هی الاحیوتنا الدنیا نموت و نحیی.

مفضل می گوید من سخت خشمناك شدم گفتم ای ملحد از خدا بی خبر كار تو به آنجا رسیده كه انكار خدای آفریننده جهان را می كنی تو اگر در وجود خودت توجه كنی و به ادراكات و احساسات خودت برگردی و تفكر نمائی خواهی فهمید به خطا رفته ای و دلایل وجود پروردگار در خودت نمایان است و تو كوردل هنوز ندیده ای.

ابن ابی العوجا گفت ای مرد اگر تو متكلم و سخنوری با تو به این طریق صحبت نمی كنم مانند یك مرد متكلم بنشین تا با دلیل و برهان بحث كنیم اگر تو بر ما غلبه یافتی ما اطاعت می كنیم تو را اگر نه این رسم سخن گفتن نیست اگر هم از اصحاب جعفر بن محمد صادقی او خودش با ما این طور سخن نمی گوید و مجادله نمی نماید و دشنام نمی دهد و در سخن گفتن و احتجاج از جا بدر نمی رود و از طریق عفت بیان خارج نمی شود بلكه با علم و حلم و استدلال و برهان و متانت و رزانت سنگین و باوقار بحث می كند او صاحب عقل و كیاست و علم و فضیلت است سخنان ما را می شنود و به مطلب ما پاسخ صحیح می دهد و لذا ما هر چه بخواهیم با او صحبت و بحث می كنیم و چیزی در دل نگاه نمی داریم - او هم دلایل متقن و محكم با جمله ی كوتاهی به ما می دهد كه پاسخ دندان شكن است اكنون تو اگر شاگرد او هستی بنشین با هم صحبت كنیم؟!

مفضل گفت با دلی اندوهگین از مسجد بیرون آمدم رفتم خدمت مولای خود امام جعفرصادق علیه السلام و سلام كردم و جریان را با آن حضرت در میان گذاشتم - و شكایت كردم كه او مردم را گمراه می كند و از جاده دین و خداپرستی منحرف می سازد و این برخلاف رویه ای است كه شما در آن بذل سعی می فرمائید.

حضرت امام صادق (ع) فرمود صبح فردا تو با آنها نزد ما بیائید تا من دلایل وجود پروردگار و صانع عالم را برای شماها بیان كنم تا از این تحیر و عجز خارج شوید.



[ صفحه 278]



مفضل می گوید آن شب را با بی طاقتی گذراندم و چون صبح شد به خدمت آن حضرت رفتم و نشستم امام صادق علیه السلام فرمود دیشب بر تو طولانی گذشت آنگاه شروع فرمود به درس توحید و چنین گفت: